امید فرج الهی

امید فرج الهی

شعر و دیگر هیچ...
امید فرج الهی

امید فرج الهی

شعر و دیگر هیچ...

باران

کاش هر روز باران ببارد

تا عریانی جهان

از پشت شیشه‌ها

احساس امنیّت کند

«امید فرج‌الهی»

مدار‌ گیج‌درجه
 

کلیپ زمزه هستی

کلیپ زمزمه هستی با ترانه ای از امید فرج الهی در سایت آپارات

برای مشاهده این موزیک ویدیو روی لینک زیر کلیک کنید


http://www.aparat.com/v/gfFXb


ترانه سرا:امید فرج الهی

خواننده:میلاد غلامی

 آهنگساز:اشکان آریا 

تدوین کلیپ:سعید محبی


La liberté


(La liberté)


 J'existe donc j'agis 

 Librement je traverse le feu rouge 

 Ce n'est important si une vielle dame n'insulte

 Ou si les voitures donnent des baissé s inattendus

 Parfois je deviens voleur

 Parfois assassin 

 Tu te moque de monProphète 

 Et moi je brûle ton église

 C'est ça la liberté

 Seulement je ne sais pas pourquoi je marche dans la Forêt

 Les animaux ne comprennent pas ma langue

---------------------------------

 (omid-farajollahi)

دیوار


فرق نمی کند در برلین باشم یا چین

دیوارها صوتی باشند یا تصویری

دیوار دیوار است

پر از ملات های نفهم

(امید فرج الهی)

از کتاب مدار گیج درجه

ترجمه یکی از اشعارم به زبان های فرانسوی،آلمانی،هلندی،توسط خانم محمدیان


درختان  خودسوزی می کنند
و جنگل رفیق ابر می شود
غم انگیز است
 دیدن کوه 
سایه اش را که
از دیوار طلب می کند
-----------
(امید فرج الهی)

(french)
Les arbres śimmole
Et la jungle devient copine avec le nuage
Ć est triste
Voir la montagne
Qui demande son ombre aubmur
-----------------------------------------
(omid farajollahi)

(german)
Die Bäume brennen sich tot,
Und Wald befreundet sich mit dem Wölken,
Es ist Traurig, um
Berge zu Schauen,
Dass seine Schatten von der Wand fördert.
---------------------------------------------------
(omid farajollahi)

(nederland)

Bomen doen aan zelf branding
En het bos wordt bevriend met de hemel
Het is triestig
Om te zien dat een berg
 zijn eigen schaduw aan een muur aanvraagt

نگاهی به کتاب "عطر زنی در آسانسور" از الهام گردی

الهام گردی را نمی شناختم.خیلی اتفاقی از طریق دوستان کتابش را خواندم و خریدم و باز خواندم و همچنان می خوانمش ، چون این نوع نوشتن را در کمتر شاعری دیدم.نوشتنی از روی تعهد به واژه و شعر و درد و عشق.از طعنه های این کتاب و زبان معترضش ، از زیستن شاعر لابلای سطرها و گرفتن دست مخاطب برای همراهی به وجد آمدم.چقدر روح دمیده شده از کالبد مولف در اشیاء درون شعرها زیباست و چه خوب می توان به کشف لایه های دیگر رسید.
"عطر زنی در آسانسور" بوی زندگی و زیستن الهام گردی است.کتابی که باید بارها خواند و لابلای تصاویرش زیست و غرق در لذت و درد شد.اشعاری که حرف از دهان مادر و مادربزرگ دارد ، از پدر و پدربزرگ و جنگ ، از مهاجرت شاعر به کشور و جهانی دیگر ، از نگاه خاص و ویژه به اشیاء پیرامون و کارکردی مناسب .
مخاطب به راحتی غرق در نوستالژی های کتاب می شود و با خیالی آسوده در ذهن مولف قدم می  زند.
الهام گردی در شعر، عکاس خوبی است . زوایای دوربینش متفاوت است ، همه چیز را تصویر می بیند در فضایی که خودش خلق کرده.از کلیت این کتاب لذت بردم و کاش کمی بیشتر دقت می شد به حذف افعال و سطرهای اضافی.کاش در تقطیع هم دقت بیشتری می شد.بی شک در کتاب بعدی که از الهام گردی خواهیم خواند این معایب نیز برطرف خواهد شد.
کمی لابلای اشعار و سطرهای این کتاب قدم بزنیم :
دست نجار است
که صندلی را تکان می دهد
وگرنه درخت ها
از مهاجرت خوششان نمی آمد
خوششان نمی آمد
به آن ها بگوییم
میز
صندلی
کمد
( صفحه یازده )

به خیابان بیا
و قدم بزن با کفش های ملی زنی
که فیل های زیادی را ترسانده است
( صفحه دوازد )

دیگر حق با من نیست
حق با زیبایی من است
و این اتفاق در آشپزخانه نمی افتد
( صفحه بیست و پنج )

ناصرخسرو در رگ های برادرم قدم می زد
زالوی زیبایی بود سوزن،که با سرنگ می خوابید
( صفحه بیست و هفت )

شاید زنی باشم در مترو
که با کشته شدگان دیروز
روزنامه می خواند
( صفحه سی و سه )

از قرمه سبزی
که چون جاسوسی سیاه در آشپزخانه پرسه می زد
وبا هزار چشم بلبلی اش
از احوالات خانه نسخه بر می داشت
( صفحه سی و پنج )

باغ فیلم کوتاهی بود
که با عصای پدربزرگ اکران می شد
من اما تماشاچی خوبی نبودم
فکر می کردم پرتقال ، سرطان خون دارد
درخت ها شیمیایی شده اند
و انگور ، داروی بیهوشی خورده
( صفحه پنجاه و دو )

منتشر شده در فصلنامه کانون فرهنگی چوک




چهارمین نشست "یک فنجان شعر" در برج میلاد

زرویی نصرآباد چند سال پیش کار زشتی کرد



چهارمین نشست از سلسله نشست‌های «یک فنجان شعر» که در برج میلاد تهران برگزار می‌شود، با شعرخوانی جمعی از شاعران طنزپرداز به ابوالفضل زرویی نصرآباد تقدیم شد. در این نشست، علاوه بر بحث غلبه فکاهه بر طنز در برنامه‌های شعرخوانی، از کار زشتی که زرویی نصرآباد چند سال پیش انجام داد صحبت شد.

به گزارش ایسنا، این نشست عصر روز سه‌شنبه 15 مهر در مرکز همایش‌های برج میلاد برگزار شد. علیرضا بهرامی - شاعر و روزنامه‌نگار - که اجرای برنامه را برعهده داشت، با اشاره به این‌که چهارمین محفل «یک فنجان شعر» به ابوالفضل زرویی نصرآباد تقدیم می‌شود، گفت: نسلی در عرصه طنز ایران در حال انقراض است. بخصوص این اتفاق از زمانی شدت یافت که طنز ما شکل فرهنگسرایی و تلویزیونی به خود گرفت.

او ادامه داد: بعضی‌ها در نشست‌های فرهنگسرایی به فکاهه‌ها می‌خندند و شاید بعضی‌ها در دلشان به طنزپردازها. به نظر می‌رسد که بیش از گذشته نیاز داریم به رجعت به وجه علمی طنز. از این‌رو امیدواریم که استاد زرویی‌نصرآباد سال‌های سال به‌موازات پیپ، نفس بکشند و از حضورشان در عرصه طنز بهره‌مند باشیم.

پس از پخش شدن فیلمی از ابوالفضل زرویی نصرآباد، طنزپرداز پیشکسوت، که در آن به طنز و وضعیت طنزنویسی در ایران پرداخته بود، بهرامی پیام کوتاهی را از جانب او که به‌دلیل وضعیت جسمانی موفق به حضور در نشست نشده بود، برای حاضران خواند. زرویی در این پیام کوتاه گفته بود: از عنایت و مهربانی شما و همه دوستانم بی‌نهایت ممنونم. خدا می‌داند نه راضی به زحمت دوستان هستم و نه خودم را قابل می‌دانم. از دوستان برگزارکننده و شرکت‌کننده به جهت مهربانی و ذره‌پروری‌شان سپاسگزارم.

س از آن اسماعیل امینی و شروین سلیمانی شعر طنز خواندند و سپس نوبت به علی مظفر رسید. او پیش از شعرخوانی به تفاوت لطیفه و جوک و نیز طنز و فکاهه اشاره کرد و گفت: فکاهه را به مردم قالب می‌کنند و می‌گویند طنز است. امیدواریم روزی برسد که جنس قالب را مقلوب به کسی ندهیم و کلاه سر هم نگذاریم.

امید مهدی‌نژاد – روزنامه‌نگار و طنزنویس - نیز پیش از خواندن شعرهایی درباره استاد زرویی‌نصرآباد، درباره شان نزول این شعرها گفت: زرویی چند سال پیش کار زشتی کرد و سبیلش را زد. این اتفاق باعث شد که با جمعی از دوستان، نهضتی را به راه بیندازیم تا سبیل استاد را دوباره احیا کنیم. حاصل این نهضت، اشعاری شد که تعدادی از آن‌ها را در این‌جا می‌خوانم. او سپس شعرهای طنزی را از محمدرضا ترکی، اسماعیل امینی، محمدکاظم کاظمی، علیرضا قزوه و خودش در این زمینه خواند.

پس از او، نوبت به خوانش متنی از محمدعلی علومی – نویسنده و طنزپرداز - درباره ابوالفضل زرویی نصرآباد رسید. علومی که در سفر رفسنجان بود، متنی را برای تقدیم به زرویی به این نشست فرستاده بود که در آن آمده بود: در تعریف انسان و فصل تمایز او با حیوان، از جمله انسان را حیوان خلاق گفته‌اند. یعنی آن‌چه انسانیت و فرهنگ انسانی را به‌وجود می‌آورد، یکی همین توانایی انسان برای خندیدن است؛ چراکه او داوری میان نیک و بد دارد و به ارزش‌هایی قایل است که در تقابل با واقعیت قرار می‌گیرد، با اشخاصی مواجه می‌شود که در تضاد با مرعاهاشان رفتاری پلید و حتی حیوانی دارند. این‌همه است که خنده‌ انسان انواع تلخ و شیرین آن‌را به‌وجود می‌آورد. در مقام والای هر طنزنویس است که در تداوم انسان خلاق نقش مهمی را پذیرفته است. این‌که طنزنویس بتواند یا نتواند یا حتی نخواهد از عهده کارکرد سنگین خود برآید، بحث دیگری است.

علومی افزوده بود: به هرحال در این‌جا موضوع صحبت، یکی از مشخص‌ترین طنزنویسان معاصر جناب ابوالفضل زرویی نصرآباد است. به گمان من ایشان با استعداد درخشان خود از همان اوان جوانی و بلکه نوجوانی در نوع تازه‌ای از طنز مطبوعاتی که شادوران گل‌آقا پایه‌گذارش بود، خیلی خوش درخشید. ایشان حتی در همان سن پایین به طرزی اعجاب‌آور توانست راه تازه و جریان‌سازی در طنز ایران بگشاید؛ یعنی او با نقیضه‌نویسی به تذکره‌الاولیا و در تضاد با اولیای خداوند، تذکره القویا را نوشت، یعنی یادآوری رفتار قدرتمندان، که این رویکرد، هم دانش فراوان و هم تسلط به طنزنویسی را می‌خواهد. از یاد نبریم که جناب زرویی نصرآباد از زمان نگارش آن متون طنز، بسیار جوان بود. به جز آن، ایشان در شعر طنز نیز خوش درخشید و به گمان من توانسته است نسبت شعر کلاسیک و طنز استادانی چون پاینده و حالت و فریدون توللی را به خوبی ادامه دهد. در این زمینه نیز جناب ایشان توانست شاگردانی خوب پرورش دهد. آقای زرویی در مقاله‌های علمی در باب طنز نیز آثاری درخور آفرین به‌جا گذاشته است و باز از کارهای نیکوی اوست که دفتری برای طنزنویسان گشوده و پایه‌گذار جلسات ماهانه طنزنویسان شاعر شد. این‌همه کار تنها از مردی استوار و بلندبالا چون او برمی‌آید. برای دوست ارزشمندم آرزوی شادکامی دارم و ای کاش الان در کنار شما و ایشان بودم. افسوس که گذر زندگی زیر خط فقر مرا چون کولیان وادار به سفرهای بی‌حاصل کرده است.

پس از خوانده شدن متن محمدعلی علومی، صابر قدیمی شعر خواند. او پیش از شعرخوانی به تجلیل از جایگاه اخلاقی و ادبی زرویی نصرآباد پرداخت و گفت: زرویی نصرآباد یک استثناست، چون هم انسان خوبی است و هم شاعر خوبی.

رضا ساکی که در نشست‌های قبلی «یک فنجان شعر» نیز حضور داشت، در این برنامه یکی از داستان‌های طنز خود را برای حاضران خواند. او با اشاره به فعالیت‌های زرویی در عرصه‌های شعر، داستان و پژوهش طنز افزود: برگزاری محفل «حلقه رندان» از سوی او باعث شد تا شاعران جوان و علاقه‌مندانی مثل ما دورهم جمع شوند و جایی برای حضور و بروز داشته باشند. می‌توانم بگویم که بعد از مرحوم گل‌آقا، استاد زرویی کسی است که این ویژگی را دارد که افراد را حول خود گرد بیاورد و شور و انگیزه را نزد آن‌ها زنده نگه دارد. خوشحالم که نشست‌های «یک فنجان شعر» نیز در مقوله طنز، عالمانه و با هدفی غیرنازل برخورد می‌کند.

سیدوحید حسینی، عباس کریمی عباسی، حسین آهنی، امید فرج‌اللهی، پوریا گل‌محمدی و صدف درخشان دیگر شاعرانی بودند که در این برنامه شعر خواندند.

پوریا گل‌محمدی قبل از شعر خواندن، پس از ردوبدل شدن گفت‌وگویی با علیرضا بهرامی درباره نوشته‌های اخیرش در فضای مجازی در اعتراض به تخریب محیط زیست، گفت: این روزها توجهم به داشته‌های روستای خودمان کُهنوش، جلب شده و از این موقعیت سوءاستفاده می‌کنم تا در شب شعر طنزی که اتفاقا در روز روستا برگزار می‌شود، درباره این روستای زیبا و شگفت‌انگیز صحبت کنم، که خودم هم دیر متوجه این زیبایی شدم. کهنوش در شهرستان تویسرکان در استان همدان در یک بن‌بست کوهستانی (الوند) قرار گرفته که دارای چشمه و صخره‌های متعددی است. صخره‌هایی که 65 میلیون سال عمر دارند و بعضا آب و باد آن‌ها را چنان تراش داده که به اشکال شگفت‌انگیزی درآمده‌اند. دیدن این مناظر باعث شد تا در اینترنت دست به جست‌وجو بزنم و در کمال تعجب دیدم که یک سنگ‌ معمولی را در بحرین به‌عنوان سنگی شگفت‌انگیز معرفی کرده‌اند و گردشگران غربی نیز به نظاره‌اش ایستاده‌اند. جای تاسف این‌جاست که بخش مهمی از صخره‌های روستای کهنوش که بسیار جالب توجه‌تر از آن سنگ‌های بحرین است تخریب شده و کسی به این جاذبه جغرافیایی اهمیت نداده است.

در پایان نشست، اسماعیل امینی مجددا پشت تریبون رفت تا این‌بار نکاتی را درباره طنزنویسی بیان کند. او در این‌باره گفت: هیچ چیزی در کار شعر و در کار هنر ممنوع و بد نیست. موضوع این است که چه چیزی را کجا و نزد چه کسی بخوانیم. بعضی از شعرها را در جمع‌های چندنفره خانوادگی هم می‌شود خواند و بعضی‌ها را نه. هر شاعری خودش تشخیص می‌دهد که در چه جمع و محفلی چه جور شعری را بخواند. این نکته را بلاغت می‌گویند. دیگر این‌که هیچ‌کدام از گونه‌های شوخی، اعم از هزل و هجو و فکاهه، مرتبه‌ای پایین‌تر از طنز نیستند و همه چیز بستگی به آن دارد که چقدر مایه هنری داشته باشند. مثلا بعضی اشعار هجو یا هزل به قدری هنری هستند که نمی‌توانیم منکرشان شویم. نکته‌ دیگر این‌که، خنداندن کار بسیار سخت و هنرمندانه‌ای است. اگر کسی می‌تواند کاری کند که جمعی را بخنداند، کار نازلی انجام نداده. مهم این است که از چه راهی خواننده را به خنداندن وامی‌دارد و کار او می‌تواند کاری هنری باشد. نکته آخر این‌که هزل، هجو و فکاهه، ابزار دست طنزپرداز است و شاعران عرصه طنز از این‌ها به‌عنوان ابزار استفاده کرده‌اند. عالی‌ترین کتاب در عالم ادبیات، مثنوی مولوی است که هم تالی و تفسیر قرآن است و هم از هزل، هجو و فکاهه خالی نیست و آن‌ها را ابزاری برای تعلیم قرار داده است.

نشست‌های «یک فنجان شعر» پانزدهم هر ماه در برج میلاد تهران برگزار می‌شود.

جلسه رونمایی کتاب امید فرج الهی " مدار گیج درجه "

جلسه رونمایی کتاب امید فرج الهی " مدار گیج درجه " ، در روز پنجشنبه ،27 شهریور ، با حضور اساتید :
علیرضا راهب
حامد ابراهیم پور
علیرضا بهرامی
از ساعت 15 الی 17 در کافه نوآر برگزار می شود.
آدرس :

خیابان ولیعصر ، زرتشت غربی، بین خیابان دوم و خیابان سوم، مجتمع تجاری کیان، طبقه اول، واحد F4، کافه نوآر



اعلامیه ترحیم

شبیه اعلامیه ترحیم شدم

خندان بودن عکسم

اشک همه را دراورده

----------------

امید فرج الهی

مدار گیج درجه

تولد

هنگام تولدم ستاره ی دنباله داری را می بینید
که روحم را در زمین پخش می کند
جارچیان شهر را خبر کنید
رمالها و جادوگران را بخوانید
فرعون مصر را با تمام مارها و اجنه هایش احضار کنید
هرچه کشکول دارید در نیل بریزید
معجونی بسازید و دست شیخ بها و ابوریحان بدهید
شاید عاقل شدند
به خیام بگویید انگورهای گندیده اش را برای خیرات آماده کند
سینوهه را خبر کنید با چکش و میخ
با سنسورهای الکتریکی به جان مغزم بیفتد
یا اصلا استیو جابز را بیاورید نسل آخر واژگان هوشمند را
از ذهن من کشف کند
به قلبم آرام دست بزنید
 از سنگ شیشه ایست که هیچ زلیخایی قادر به تسخیرش نشد
 جز تو
 تویی که پس از مرگم جسمت را درون خانه حبس می کنی
و روحت را با من به گور میبری
امیدوارم تا روزی که نقش قبرم می کنید
عینکی اختراع شده باشد که چشم سومتان شود
-------------------
امید فرج الهی





آینه

آینه هم دروغ میگوید......

وقتی باطنش فلزی باشد....


-------------------

امید فرج الهی

6/9/91