امید فرج الهی

امید فرج الهی

شعر و دیگر هیچ...
امید فرج الهی

امید فرج الهی

شعر و دیگر هیچ...

نگاهی به کتاب "عطر زنی در آسانسور" از الهام گردی

الهام گردی را نمی شناختم.خیلی اتفاقی از طریق دوستان کتابش را خواندم و خریدم و باز خواندم و همچنان می خوانمش ، چون این نوع نوشتن را در کمتر شاعری دیدم.نوشتنی از روی تعهد به واژه و شعر و درد و عشق.از طعنه های این کتاب و زبان معترضش ، از زیستن شاعر لابلای سطرها و گرفتن دست مخاطب برای همراهی به وجد آمدم.چقدر روح دمیده شده از کالبد مولف در اشیاء درون شعرها زیباست و چه خوب می توان به کشف لایه های دیگر رسید.
"عطر زنی در آسانسور" بوی زندگی و زیستن الهام گردی است.کتابی که باید بارها خواند و لابلای تصاویرش زیست و غرق در لذت و درد شد.اشعاری که حرف از دهان مادر و مادربزرگ دارد ، از پدر و پدربزرگ و جنگ ، از مهاجرت شاعر به کشور و جهانی دیگر ، از نگاه خاص و ویژه به اشیاء پیرامون و کارکردی مناسب .
مخاطب به راحتی غرق در نوستالژی های کتاب می شود و با خیالی آسوده در ذهن مولف قدم می  زند.
الهام گردی در شعر، عکاس خوبی است . زوایای دوربینش متفاوت است ، همه چیز را تصویر می بیند در فضایی که خودش خلق کرده.از کلیت این کتاب لذت بردم و کاش کمی بیشتر دقت می شد به حذف افعال و سطرهای اضافی.کاش در تقطیع هم دقت بیشتری می شد.بی شک در کتاب بعدی که از الهام گردی خواهیم خواند این معایب نیز برطرف خواهد شد.
کمی لابلای اشعار و سطرهای این کتاب قدم بزنیم :
دست نجار است
که صندلی را تکان می دهد
وگرنه درخت ها
از مهاجرت خوششان نمی آمد
خوششان نمی آمد
به آن ها بگوییم
میز
صندلی
کمد
( صفحه یازده )

به خیابان بیا
و قدم بزن با کفش های ملی زنی
که فیل های زیادی را ترسانده است
( صفحه دوازد )

دیگر حق با من نیست
حق با زیبایی من است
و این اتفاق در آشپزخانه نمی افتد
( صفحه بیست و پنج )

ناصرخسرو در رگ های برادرم قدم می زد
زالوی زیبایی بود سوزن،که با سرنگ می خوابید
( صفحه بیست و هفت )

شاید زنی باشم در مترو
که با کشته شدگان دیروز
روزنامه می خواند
( صفحه سی و سه )

از قرمه سبزی
که چون جاسوسی سیاه در آشپزخانه پرسه می زد
وبا هزار چشم بلبلی اش
از احوالات خانه نسخه بر می داشت
( صفحه سی و پنج )

باغ فیلم کوتاهی بود
که با عصای پدربزرگ اکران می شد
من اما تماشاچی خوبی نبودم
فکر می کردم پرتقال ، سرطان خون دارد
درخت ها شیمیایی شده اند
و انگور ، داروی بیهوشی خورده
( صفحه پنجاه و دو )

منتشر شده در فصلنامه کانون فرهنگی چوک